کد مطلب:29308 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:112
4086. ابوالقاسم حالت سروده است: آمد آن شاهی كه اندر وصف ذاتش گفته اند: «لا فتی إلّا علی لا سیفَ إلّا ذوالفقار» روح مطلق، شیر حق، شاه نجف، صِهر رسول جسم دانش، جان بینش، دست قدرت، پای شوق دفتر حكمت، كتاب فضل، دیوان كمال میوه باغ سه روح و پنج حِس و شش جهت كاخ دین را پایگاه و باغ حق را باغبان درس رحمت را كتاب و روی زحمت را نقاب ناامیدان را امید و ناتوانان را توان در خلافت، عدل او كاخ امان را بام و در پند او پندی كه شد دست خطا را دستبند آن كه باشد نزد جودش صد چو حاتم، شرمگین عقل، عاجز شد ز وصف دانش و تقوای او گفت پیغمبر كه:بعد از من، علی رهبر بُوَد هر كه ما را دوست باشد، گو علی را باش دوست «حالت»! ار خواهی كه در محشر نباشی رو سیاه
.
عین ایمان، اصل دین، كان كَرَم، كوه وقار
روی طالع، روح خوش بختی، روان افتخار
آفتاب عِزّ و شوكت، آسمانِ اقتدار
یكّه سردار دو عالم، سرور هفت و چهار
مُلك جان را پادشاه و شهر دل را شهریار
جام دانش را شراب و شمع بینش را شرار
ناشكیبان را شكیب و بی قراران را قرار
در فتّوت، جود او شاخ كَرَم را برگ و بار
لفظ او دُرّی كه شد گوش سخن را گوشوار
وان كه باشد پیش علمش صد چو لقمان، شرمسار
كان فزون بود از حساب و این برون بود از شمار
در ره دین خدا و سنّت پروردگار
هر كه ما را یار باشد، گو علی را باش یار
روشن از مِهر علی شو، در نهان و آشكار.[2].